وقتی مُردم مرا در تابوتی سیاه بگذارید تا همه بدانند هرچه سیاهی در این دنیا بود با خود بردم.دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند دست خالی از این دنیا رفتم.چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار کسی بودم ولی هرگز او را ندیدم. آنگاه بر سنگ مزارم صلیبی از یخ گذارید تا با اولین طلوع خورشید به جای مادر بر مزارم بگرید.نمی خواهم بدانم بعد از مرگم چه خواهد شد،نمی خواهم بدانم کوزه گر با خاک اندامم چه خواهد کرد ولی بسیار مشتاقم از گلویم سوتکی سازد،گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش که مردم نفس گرم خود را در گلویم بیفشانند و خواب مردگان را آشفته آشفته تو سازند و بدینسان بشکند سکوت مرگبار در من.
نظرات شما عزیزان: