شخصيت شمر
مناسب دیدم کمی از فضای ادبی محض فاصله بگیرم و برخی مطالب مفید و علمی نیز بیاورم تا مورد استفاده قرار گیرد. شرح حال نويسان، نام و نسب وي را به اختلاف، شرحبيل بن اوس، شرحبيل بن اعور، عثمان بن نافع، اوس بن اعور(1)، الضبابي(2)، العامري، الحنظلي(3)، السلوني(4)، السكوني(5)، و الكلابي دانستهاند. با اين حال، تاريخنگاران، شهرت وي را چنين نوشتهاند: ابو السابغه، شرحبيل عامري كلابي، ملقب به شمر بن ذيالجوشن.(6) شهرتِ لقب او به گونهاي است كه كمتر تاريخنگاري، نام او را آورده است و براي معرفي او تنها از لقبش استفاده كردهاند. اين واژه به دو گونه تلفظ ميشود: به كسر شين و سكون ميم بر وزن فِعْل و به فتح شين و كسر ميم بر وزن فَعِل به معني جديت و شتاب در انجام كار.(7)
پدر او كه به دليل سينهي متورم و زره مانندش به «ذيالجوشن» ملقب شده بود(8)، از شاميان(9) ساكن كوفه بود.(10) او محضرحضرت رسول اكرم(ص) را درك كرده بود و از اصحاب آن جناب به شمار ميرفت. «ابنکثیر» در «البداية و النهاية» دربارهي وي مينويسد: «ذيالجوشن از جمله صحابي بزرگوار و جليلالقدر حضرت محمد(ص) بود».(11)
هر چند طبع روان و اشعار نيكوي(12) ذيالجوشن سبب شده است نام وي در رديف سخنپردازان زمانهاش قرار گيرد، ولي آگاهي بيشتري از او در تاريخ ثبت نشده است.
شمر بن ذيالجوشن
مروري گذرا بر زندگي شمر گوياي روحيهي جاه طلبی و فرصتطلبي اوست. به دليل همين روحيه، وي همواره در عرصههاي گوناگون تاريخ اسلام حاضر بود. به ويژه آن جا كه نام و مسألهي نان و جاه در ميان بوده، حضور شمر آشكارتر است. در تاريخ زندگاني او، نشانههايي از مبارزههاي بيباكانهي وي به چشم ميخورد. اين پيشينه به گونهاي است كه در جنگ با سيدالشهداء(ع)، اميري يك لشكر چهار هزار نفري به او سپرده ميشود.
دوران خلفاي راشدين
شمر در دوران حكومت ابوبكر نقش چنداني نداشت؛ زيرا هر چند او را از اصحاب رسول خدا(ص) بدانيم، در اين دوران، سن چنداني نداشته است تا بتواند نقش مهم و سرنوشتسازي بر عهده بگيرد. در دوران عمر و ابوبکر نيز نامي از شمر در تاريخ ثبت نشده است. با كشته شدن عثمان در سال 35 هجری علي بن ابيطالب(ع) به خلافت برگزيده شد. آن حضرت، كوفه را به عنوان پايتخت حكومت خويش برگزيد و در آن جا رحل اقامت افكند. با آمدن خليفه به كوفه، شمر كه از سران و بزرگان كوفه به شمار ميآمد، نزد حضرت رفت و در جنگها و درگيريها در ركاب علي(ع) بود.
حضور در جنگ صفين
شمر در اين جنگ حاضر بود و در شمار شيعيان لشكريان امام، شجاعت از خود نشان داد. او در اين جنگ به دليل درگيري با «ادهم بن محرز باهلي»، به سختي مجروح شد، به گونهاي كه شمشير، استخوان پيشاني وي را شكافت. شمر نيز به عنوان انتقام، نيزهاي به او زد و او را از اسب به زير افكند. با اين حال ادهم با كمك شاميان از مرگ رهايي يافت. پس از جنگ صفين، ادهم در محلي به نام «اُذرج» با دوستانش از دلاوريها و شجاعتهايي سخن ميگفت كه در صفين انجام داده بود. وي از دوستان خود پرسيد: آيا شما شمر بن ذيالجوشن را ميشناسيد؟ آنان پاسخ گفتند: آري، او را ميشناسيم. ادهم گفت: آيا به تازگي، با او ديدار داشته و اثر ضربهي شمشير را بر چهرهي او ديدهايد؟ «عبدالله بن كبار نهدي» و «سعيد بن حازم سلوني» در پاسخ گفتند: آري، ما زخمي را كه بر پيشاني اوست، ديدهايم. ادهم با افتخار گفت: به خدا سوگند! آن ضربهي مهلك را من در نبرد صفين بر او وارد آوردم و زخم را بر صورتش نقش كردم.(13)
آغاز انحراف و گرايش به خوارج
پايان جنگ صفين، آغاز انحراف گروهي به ظاهر مسلمان، به نام خوارج بود. هستههاي نخسيتن اين گروه منحرف كه به «خوارج نهروان» و «مارقين» معروف بودند، در زمان پیامبر(ص) برچيده شد، ولي در زمان اميرالمؤمنين علي(ع) با شعار «لا حكم الا لله» به مرحلهي ظهور رسيد. نام بعضي از سران و افرادي كه از اعضاي اين جنبش بودند، در مصادر تاريخي به ثبت رسيده است، ولي نگارنده در هيچ يك از اين مصادر، نام شمر بن ذيالجوشن را در شمار اين افراد ديده نشده است. تنها «شيخ ياسين» دركتاب ارزشمند «صلح الحسن(ع)» چنين نگاشته است: سركردگان خوارج در كوفه عبارت بودند: از عبدالله بن وهب الراسبي، شيث بن ربعي، عبدالله بن الكواء، الاشعث بن قيس و شمر بن ذيالجوشن.(14)
نويسندهي «هداية الكبري» در روايتي از امام حسن مجتبي(ع) چنين نقل ميكند: حسن بن علي(ع) هنگام وفات به برادرش حسين(ع) فرمود: «همانا پدرم علي(ع) پس از جنگ صفين در خطبهاي، خبر شهادت من و تو را به مردم داد. اشعث بن قيس، پدر جعده ـ قاتل امام حسن(ع) ـ كه در مجلس بود، برخاست و گفت: اخباري را ميگويي كه رسول خدا(ص) نيز آن را ادعا نكرده است. اين علوم را از كجا به دست آوردهاي؟ پدرم پاسخ داد: اي آتش بيار معركه! همانا پسرت، محمد بن اشعث نيز از قاتلان حسين است. به خدا سوگند! شمر بن ذيالجوشن و شبث بن ربعي و زبيدي و عمرو بن حريث نيز از آنان هستند.(15)
آن حضرت، در اين خطبه، شماري از خوارج را نام برده و شمر را نيز در رديف آنان آورده است. شايد مقصود ايشان اين بوده است كه گويد شما خوارج كه ادعاي دينداري داريد، كساني هستيد كه فرزند دختر رسول خدا(ص) را خواهيد كشت.
او در شمار اطرافیان معاویه شد. «شيخ مفيد» در كتاب شريف «الاختصاص» آورده است: «معاويه، نامهاي براي اميرالمؤمنين علي(ع) فرستاد. حضرت نيز پاسخ آن نامه را نوشت و به دست «طرماح بن عدي طايي» به دمشق فرستاد. وي پس از آن كه به شام رسيد، پرسيد: فرماندهان معاويه كجايند؟ به او پاسخ دادند: كدامشان را ميخواهي؟ گفت: ابوالاعور اسلمي و عمرو عاص و شمر بن ذيالجوشن و هدي بن محمد بن اشعث كندي را ميخواهم.(16)
در اين خبر، شمر با صراحت در شمار دست اندركاران لشكر معاويه قرار گرفته است و اين خود، گواهي روشن بر روحيهي فرصتطلبي اوست. پس از اين دوران، شمر با روي آوردن به امويان، به طور آشكار در صف مخالفان خاندان عصمت و طهارت(ع) قرار گرفت.
شمر در دوران خلافت امام حسن(ع) و معاويه
با شهادت حضرت علي(ع)، شمر را در ركاب امام مجتبي(ع) و در برابر معاويه ميبينيم. مسأله را به دو گونه ميتوان تفسير كرد. ممكن است او به دليل روحيهي فرصتطلبي خويش، وضعيت را چنان ديده كه با امام حسن(ع) بيعت كند و به لشكر او در آيد. همچنين ممكن است وي از نيروهاي نفوذي ستون پنجم معاويه در لشكر امام بوده است كه جز كارشكني، سودي براي امام نداشتند. «محمد جواد مغنيه» مينويسد: «بسياری از افرادي كه در قتل امام حسين(ع) شركت داشتند، در زمان امام حسن(ع) در ركاب او بودند و پيش از صلح، مايهي از هم پاشيدگي لشكر او شدند. از آن جمله، شمر بن ذيالجوشن است».(17)
يكي ديگر از تلاشهاي سیاسی شمر در اين دوران، شركت در توطئهي قتل «حجر بن عدي» است. شمر از جمله كساني بود كه عليه او شهادت دروغ داد و مقدمات قتل اين صحابي بزرگ علي(ع) را فراهم كرد.
____________________________________________
نظرات شما عزیزان: